سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نوازش می کند امشب

 صبا صحرای گلگون را 

و می گوید برایش قصه ی آن قلبِ پر خون را

 

 

و می گوید برایش قصه از شهزاده ای زیبا

 

یگانه تاز بی مانند رویاها

 

و می گوید ز طوفان دلی ابری

 

دلی با وسعت دریا

 

 

صبا می خواند امشب شعری از سقای  دل خسته

 

و از رنج عظیم خیمه ی دل های بشکسته

 

 

صبا می خواند امشب از غروب آفتاب عاشق هستی

 

یگانه ساقی عشّاق سرمستی

 

و می گوید ز اشک ساقی و خورشید

 

ز سوگ مشک بی امّید

 

 

صبا می نالد امشب از غم شهزاده ای بی سر

 

ز آن یاس کبود ارباً اربا گشته ی پرپر

 

ز دستان فتاده بر زمین آن مه یکتا

 

ز خون و اشکِ سرخ آسمان ابریِ خواهر

 

صبا می نالد امشب از غم طفلان بی یاور

 

 

صبا می بوید امشب خاک صحرا را

 

و می بوسد تمام بستر دستان سقا را

 

و می شوید به اشک خود

 

مسیر جای پای بی برادر گشته ی غمگین تنها را

 

  

 

 

دل نوشته ای از خودم
 


+ تاریخ سه شنبه 89/9/23ساعت 6:28 عصر نویسنده یاسمن | نظر

دستم را در تاریکی اندوه بالا بردم .

 

 و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم ...

 

شهاب نگاهش مرده بود ...

 

 تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت .

 

و من در شکوه تماشا ... فراموشی صدا بودم

 


+ تاریخ پنج شنبه 89/9/18ساعت 6:11 عصر نویسنده یاسمن | نظر