سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

من از آن سوی پرچین ها می آیم

از دیار نوازش های بی دریغ نسیم

و پیوند سبز آفتابگردان و شب بو

و بوسه های مکرر آب بر گونه های سرد سنگ

و از پناه وسعت مهربانی مکرر آبی رنگ

 

دست های من

به چیدن خوشه ی ستارگان در شب عادت دارد

و چشم های من

به دیدن رقص غنچه در پناه بوسه های باد

و شریان های وجودم

به شنیدن آواز عاشقانه ی پیچک ها در آغوش کشی درخت

 

من از دیار بی مفهومی تنگ برای ماهی

و قفس برای پرنده

و آبیاری قطره ای برای گیاه تشنه می آیم

 

من با این سوی پرچین بیگانه ام

 

با دیاری که در باغچه ها

آفتابگردان های بی خورشید می روید

و مردم به فلسفه معتادند

و به منطقی بی احساس

 

و دست هایشان

به جدایی غنچه از آغوش زمین عادت دارد

و چشم هایشان

به دیدار پرواگان سوخته از بی فروغی شمع

و شریان های وجودشان

به شنیدن صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن

 

من با این سوی پرچین بیگانه ام

 

 

 

دل نوشته ای از خودم

 


+ تاریخ پنج شنبه 89/10/23ساعت 12:39 عصر نویسنده یاسمن | نظر