سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 پرده اتاقشو کنار زد . با چشماش آسمون شب رو آروم نوازش کرد . مثه همیشه ی 

  این چند وقت اخیر ،دنبال ستارش بین هزار تا ستاره ی دیگه گشت .قبلا همین که

  پرده رو کنار می زد ستاره اش از دور بدون این که بقیه ستاره ها رو بیدارکنه ، یواش

 بهش چشمک می زد و آروم می گفت کجا بودی ؟ از سر شب منتظرت بود .. یا می

گفت همه ستاره هایی که ای بالااند با ماهشون یه طرف تو یه طرف ... یا یه چیزای

 دیگه ای می گفت که دوست داشت . که باعث می شد قبلا ها هر وقت آسمونو

نگاه می کرد یاد یه چیز خوب بیفته ، یه لبخند قدیمی ، یه حس دوست داشتنی .

نه مثل حالا کههر وقت پرده رو کنار می زنه فقط حس خواب آلودگی نصف شب رو

 داره . اون موقع هاستاره اش یه جوری حرف می زد و یواش می خنیدید که کل

آسمون برایش یه معنی دیگه داشت .

خیلی وقت بود ستاره اش رو بین هزار تا ستاره ی دیگه گم کرده بود . گم کرده بود یا

 شایدم گم شده بود . یا شایدم رفته بود . آدما که همین پایین پیشتن بعضی وقت

ا بدون خداحافظی ،بدون فکر کردن به این که شاید وقتی بروند دیگه زندگی معنایی

نداشته باشه ، می ذارنت می رن . حالا از ستاره که تو آسمون شب اون این قدر

ازت دوره و تا حالا نه دستاتو محکم گرفته و قول داده که همیشه باشه  نه التماس ِ تو

 چشماتو از نزدیک دیده چه توقعی باید داشت . آخه اون که این قدر دوره از کجا باید

بدونه وقتی بدون خداحافظی می ذاره می رهیه هو کل آسمون بی معنی می شه .

 

از روی میز دفترچه یادداشتش رو برداشت . آروم بدون ای که قلبش بشنوه نوشت :

کاش یکی بود ... که همیشه بود  

 

دل نوشته ای از خودم

 

 


+ تاریخ دوشنبه 90/5/10ساعت 6:53 عصر نویسنده یاسمن | نظر