سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

از اتوبوس پیاده شد

در پنجمین سالگرد یک عزیز از دست رفته

یا شاید هم ششمی

یا هفتمی

چه فرقی می کند

عمر ترک های یک قلب

وقتی که دیگر

شکسته باشد

از اتوبوس پیاده شد

در یک ترک دیگر ... یک سالگرد دیگر برای عزیزی از دست رفته

یک مرحوم غیر مغفوره

یک عشق کشته شده

مقتول به تاریخ  سی و هفتمین روز پاییز

ساعت چهار

مقتول

به دست آوای محزون کفش هایی

که برای همیشه گم شد

در خش خش برگ های پاییزی

از اتوبوس پیاده شد

به یاد یک عشق مرحوم

یک عشق مدفون

در  قطعه ی خوشی های گم نام

 ردیف دو نفره های قبرستان کافهِ

از اتوبوس پیاده شد

مثل هر سال

 

سی و هفتمین روز پاییز

ساعت چهار

با لباس سیاه

و شال سیاه

بر روی موهای مشکی بلند

با گل سر کوچکی

که سال ها بود در خواب پاییزی به سر می بُرد

گل سری که زمانی یادگار چیزی بود

و بوی عطر زنانه ملایمی

که آن هم زمانی یادگار چیزی بود

 

حال تنها

صدای قدم های انگشتش بود

بر شیشه ی بخار گرفته ی اتوبوس

" گمشده من

باز هم آمدم

باز هم نبودی .. "

 

دیگر او هم

 باور می کرد

که مرگ هم

باور کردنی است

- مثل خاطرات دوری که 

آرام آرام

محو می شود در عمق ترک های یک قلب -  

 

دل نوشته ای از خودم


+ تاریخ چهارشنبه 90/4/15ساعت 10:37 عصر نویسنده یاسمن | نظر