سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم

باشد که ( تا اطلاع ثانوی ) نباشیم بفهمند که بودیم


+ تاریخ یکشنبه 89/6/28ساعت 7:22 عصر نویسنده یاسمن | نظر

امروز تولد دو سالگی وبلاگمه . وبلاگی که یه مدت تو کما بود ولی

 دلم نیومد دوباره بازش نکنم !

 

تولدت مبارک وبلاگ کوچولو !

 

 

 


+ تاریخ جمعه 89/6/26ساعت 6:24 عصر نویسنده یاسمن | نظر

تو می روی

 

تو می روی و دور می شوی از این

 

سرای بی محبتی

 

از این کبود ناله های بی کسی

 

از این سیاه ناگزیر

 

و می چکد

 

و قطره قطره می چکد

 

از آسمان چشم بی ستاره ام

 

کبودی روان بغض

 

و می شود لبالب از شراب گریه های عشق

 

صراحی سیاه دیدگان من

 

 

تو می روی

 

تو می روی و بی فروغ می شود

 

شرار خاطرات با تو بودنم

 

تو می روی و بی پناه می شود

 

تمام لحظه های بی تو بودنم

 

 

تو می روی و من تورا

 

به دست پر نوازش نسیم شب سپرده ام

 

به دست بوسه های بی دریغ او

 

و هم چنان ...

 

تو می روی و ...

 

 دور می شوی

 

 

دل نوشته ای از خودم

 

 

 

 

 


+ تاریخ سه شنبه 89/6/16ساعت 2:47 عصر نویسنده یاسمن | نظر

 

 

ای کودک خسته افتاده از نفس

 روییده در کنار خار و رها گشته در قفس

هر شام خسبیده در بغل سنگریزه ها

هر بام بنشسته در صف اندوه دیده ها

من با تمام خویش تورا یاد می کنم

ای غزه روزهاست که فریاد می کنم

 بره اسیر و گرگ رها گشته ناگهان

 هم کیش از رها شدن گرگ در فغان

 دامن ز کودکان فلسطین دریده اند

 گویا که خردی اینان ندیده اند

 ای آسمان نگاه و صبوریت تا کجا

 این قوم می برد بشریت به نا کجا

 

 

 

پشت تمام قامت عالم خمیده گشت

امکان آدمیت آدم ندیده گشت

ای کاش خنجر قابیل می شکست

یک بوسه بر دل هابیل می نشست

اما دریغ که کاشکی بهانه است

گویی که قصه و طنز و فسانه است

چشمان غزه غمزده از داغ لاله هاست

موسیقی اش فغان و دبکه اش آواز ناله هاست

هرگز مباد خم شدنت ای شهر قهرمان

با قلب خسته در دل جغرافیا بمان

 

 

 

 

 

این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟

کجاست انتقام گیرنده خون لاله های سرخ کربلا ؟

 

 این جا کربلایی دیگر بر پاست ...

 

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 89/6/11ساعت 2:57 صبح نویسنده یاسمن | نظر

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت

 

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

 

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد

 

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

 

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را

 

مهلتی ده تا ببندم دستمالی برسرت

 

حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان

 

کاسه های شیرمانده روی دست دخترت

 

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است

 

هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

 

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست

 

با صدای واعلی و وای حیدرحیدرت

 

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را

 

دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

 

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد

 

الامان از کاروان دختر بی معجرت

 

می روی اما برای صد هزاران سال بعد

 

میل احسان می نماید غیرت انگشترت

 

 

 

اگر یادتان بود و باران گرفت

دعایی به حال بیابان کنید


+ تاریخ یکشنبه 89/6/7ساعت 2:27 صبح نویسنده یاسمن | نظر

   1   2      >