خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است ....
ما که در خلوت خود جا ماندیم
در خروش نفس پنجره ها
بی خبر ، ساکت و تنها ماندیم
باده را باد به آبادی فردا برده است
ما اسیر قفس امروزیم
واژه ی آبی دریا مرده است
آسمان شعر سحر می خواند
رنگ حرف و کلماتش زخمی است
در همین نزدیک ، بالا سر ِ ما می بارد
ما به دنبال چه کس می گردیم ؟
یک نفس صبح به پیراهن یوسف باقی است
منتظر خواهد ماند تا که ما برگردیم
دل نوشته ای از خودم